کشف جدید

آدما نیاز دارن که با هم حرف بزنن. این حرف زدن کاهی میتونه بصورت نوشتاری هم باشه. الزاما حرکت دهان نیست که اون نیاز رو برآورده میکنه بلکه خواندن و نوشتن هم همون کارایی رو داره چرا که در هر دو مفاهیم منتقل میشن. قدیما تعداد اعضای خانواده ها بیشتر بود توی خونه ها چیزی بنام سکوت وجود نداشت رفت و آمدها بیشتر بود همسایه ها دور هم جمع میشدن حرف میزدن بچه هاشون خونه هم میرفتن و... در نتیجه نیاز به شنیدن و شنیده شدن کاملا ارضا میشد. اما تعداد بچه های هر خونه کم شده روابط همسایه ها قطع شده بچه ها بازی کامپیوتری میکنن و دیگه اون جمع های سابق شکل نمیگیره بدلیل مخارج بالای زندگی یا بخشیش هم بخاطر زیاده خواهی ساعت کاری مردهای خونه هم بیشتر شده و عملا اون نیاز برآورده نمیشه. نیاز به انتقال کلام با شخص یا اشخاص دیگه. الان دلیل زیاد شدن وبلاگ گردی ها و حضور در گروه های تلگرامی و اینستاگرام و ... رو متوجه میشم! نیاز داریم با کسی حرف بزنیم! 

روحیه لطیفم آرزوست

همیشه در نظرم زن و دختر (جنس مونث) یک موجود لطیف بوده. موجودی که مثل گل نازکه و نباید باهاش با خشونت رفتار کرد. فکر میکردم هر کس به زنی بی احترامی کنه حتما مقصره و اصلا برام قابل توجیه نبود. اما جدیدا کلیپ های از دعوا و زد و خورد بین چند دختر دیدم و نگاهم عوض شد. با خودم گفتم شاید من اشتباه میکردم شاید چون زن های دور و برم اینشکلی نبودن فکر میکردم همه زن ها موجودات لطیفی هستن. آخه مگه میشه؟  روحیه لطیف کجا شرکت در دعوای دست جمعی کجا؟

یکی از بدترین لحظات زندگی

چهره مادر و پدر جزء اولین تصاویریه که یک نوزاد میبینه. همینطور که بچه بزرگ میشه چهره مادر و پدر هم بزرگ میشه و تغییر میکنه. پدر و مادری که هنگام تولد نوزاد در دهه سوم زندگیشون بودن وقتی فرزند به سن ۳۰ سالگی میرسه در دهه ششم زندگیشونن اما چون هر روز همدیگرو میبینن متوجه تغییر چهره هم نمیشن. اما یوقتی هست که یکدفعه به خودت میای و غم تمام وجودتو میگیره. ناگهان چیزی رو میبینی و با خودت میگی این مادر منه؟ این همون مادریه که دستمو گرفت و راه رفتن بهم یاد داد؟ این همون مادریه که خاطرات بچگیمو باهاش دارم؟  این همون پدریه که منتظرش بودم از سر کار برگرده و ببینمش؟  چرا موهاش سفید شده؟  چرا پوست کنار چشمش چروک شده؟  اونا که این شکلی نبودن!  و بغض گلومو میگیره...

هدف زندگی

هدفمون در زندگی چیه؟  شاید اولین باری که این سوال در ذهن هر کسی شکل گرفته مال دوران کودکی و زمانیه که میرفته مدرسه. توی کتابای دینی و معارف هم چند بار به این سوال جواب دادن که هدف از زندگی رسیدن به سعادته. سعادت چیه؟ خلاصشو بگم یعنی خدا ازت راضی باشه. خدا کی ازمون راضی میشه؟ زمانی که بایدها و نبایدهایی که توی قرآن یا سایر منابع دین گفته رو رعایت کنی. به پدر و مادرت احترام بزاری، انفاق کنی،  نماز بخونی، به مردم کمک کنی، به کسی ظلم نکنی، ریاکاری نکنی، دروغ نگی، تهمت نزنی، مال حروم نخوری و... پس  کم کم با انجام این کارها سعی میکنه به هدف زندگی نزدیک بشه. اما این بچه همینطور که بزرگ میشه کم کم نیازهای غریزیش هم خودنمایی میکنه. میبینه همسایشون دوچرخه داره ولی اون نداره. فامیلشون هر روز لباسای قشنگ میپوشه ولی اون نمیتونه. دوس داره ماشین داشته باشه. دوس داره ازدواج کنه میبینه پول نداره. خانوادش مریض میشن میبینه پول لازم داره و... پول چیزیه که برای زنده موندن و زندگی کردن بهش نیاز داره. فکر و ذکرش میشه کسب درآمد بیشتر. بیشتر و بیشتر تا جایی که  برای بدست آوردن پول دروغ میگه، دزدی ببخشید اختلاس میکنه، انصافو رعایت نمیکنه و... انفاق و کمک به نیازمندا رو که اصلا حرفشو نزن برای کمک به مردم هم که اصلا وقتشو نداره! خلاصه به جایی میرسه که هدف از زندگی رو که در دوران کودکی یاد گرفته بود فراموش میکنه...